پیرانه سرم یاد تو در جان افتاد، محراب عبادتم به طوفان افتاد.

آن کشتی نوحی که بکردم از خیر، با یاد تو در خیزش بحران افتاد.

اندیشه کودکی مرا یاد آمد، آن دم که دلم به عشق خوبان افتاد.

گویا که به خواب بود هر آنچه گذشت، عشق آمد و آتش به دل و جان افتاد.

بحری بدم و خیال سیاح و غریق، حال حاجت من به تخته پاران افتاد.

چندان که مرا موج به ساحل کوبید، جان از تن من به سوی آن جان افتاد.

تا صبح برآمد، دل من از کف رفت، خورشید برآمد، سر دکان افتاد.

ای صبح وصال شام هجران سخت است، دریاب مرا که صبر پایان افتاد.

ای مرغ سحر ناله عشاق خوش است، آواز برآور که که غم از جان افتاد.

 

 

پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها